امروز بیست و دو سالم تموم شد و رفتم توی بیست و سه سالگی . تو این یک سال خیلی تغییر کردم . خوشبختانه همه این تغییرات ، مثبت بوده و به نظر خودم که از خیلی جهات بهتر شدم . البته باید بگم من این تغییراتی رو که توی این یکی دو ساله داشتم مدیون یه نفر هستم . یه نفر که خودش نمی دونه ، ولی خیلی روی من تاثیر گذاشته . راستش برای من شده یه هدف . یه هدف که شاید خیی دست نیافتنی باشه . شاید فقط یک خیال باشه . اما هدفی هست که من فکر می کنم باید برای رسیدن بهش خیلی تغییر کنم و خودم رو بالا بکشم . حتی اگر این فکر فقط یک خیال واهی باشه مهم نیست . همین که باعث این تغییرات خوب در من شده خودش خیلی ارزش داره .
هه ، می خواستم در مورد روز تولدم حرف بزنم ولی ببین چی نوشتم . عیب نداره حالا می نویسم . آره ، امروز روز تولدم هست . من امسال دو تا هدیه تولد گرفتم . هدیه اول رو مامان به من داد که یه شمایل طلا هست . هدیه دوم هم یه عطر بود از طرف دوستم زهرا که پنجشنبه عصر که اومده بود خونمون به من داد . نمی تونم بگم از هدیه گرفتن بدم میاد ولی بیشتر برام مهمه که روز تولدم رو یادشون بوده . و راستش اگه اونهایی که توقع دارم بهم تبریک بگن ، این کار رو نکنن ناراحت می شم .
الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت 6:59 عصر روز یکشنبه هست . اما من فردا این مطلب رو روی وبلاگ می ذارم . یعنی در واقع همه مطالبی رو که می نویسم اینطوری هستن . برای چی اینو گفتم ؟ برای اینکه می خوام بگم معمولا آدم روز تولدش خوشحاله ولی من نمی دونم فردا خوشحال خواهم بود یا نه ؟ اگه حال و روزم مثل امروز و کلا این چند روزه باشه که اصلا خوب نیست . همین الان هم خیلی ناراحتم . اینقدر که اشک تو چشمام جمع شده و بغض کردم . نمی دونم چرا ... نه می دونم ... دلم می خواد گریه کنم ... دیگه نمی تونم بنویسم